گروه هیوده دوره هفت



انگار اینجا هم در قرنطینه بوده

به هرحال بعد از نزدیک 60روز رفتم تا حلما را ببینم

انقدر دلم تنگ شده بود که بیماری و این ها نمیتوانست کنترلم کند 

با دستکش و ماسک و اسنپ از در خانه به در خانه شان رفتم 

وقتی با ذوق به طرفم دوید با صدای بلند به جای سلام گفتم:وایسا 

و جای سلام گفت:کاش کرونا نبود میتونستیم همدیگه رو بغل کنیم

تو شاید ندانی اما بگذار بگویم حلما با قد 1متری اش انگیزه زندگی من است 

دست هایم را ضدعفونی کردم، لباس هایم را عوض کردم و بی طاقت در آغوشش کشیدم

کارم منطقی نبود اما باور کن تو هم اگر لب های اویزان و چشم های غمگینش را میدیدی بی منطق میشدی 

موقع برگشتن خواست بیاید پیشم، گفتم باید از مادرت اجازه بدهی 

اجازه نداد و گفت: بذارید وقتی این بیماری رفت

بغض کرد و بغضش اشک شد و رفت توی اتاقش 

گردن کج کردم و کلی نازش را کشیدم، گفتم: مامان بخاطر خودت میگه، وقتی بیماری تمام شد بیا پیشم بمون، دوباره میریم پارک

و بغض صدایش را لرزاند وقتی گفت: این بیماری هیچوقت نمیره

انگار بند دل من بود که با هق هقش پاره میشد

لعنت به این موجود نانومتری که اینطور پاره جانم بخاطرش گریه نیفتد و من از مامان دور نمانم

دارم به تمام زمانی که برای با هم بودن از دست میدهیم فکرمیکنم 

هرروز

و دلهره این فکر امانم را بریده


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

نمونه سوالات تری دی مکس فنی حرفه ای { امتحانی ) خرید کارتن اسباب کشی فیزیوتراپی فروشگاه اینترنتی تم پرس کلاهک های لور هوا رسان عمران تحریری آهنگ و ....... مقابله با ویروس کرونا آموزش آیلتس رسانه خبر